روانشناسان فرهنگی ، به طور کلی از روش های قوم نگارانه یا تجربی (و یا ترکیبی از هر دو) برای جمع آوری داده هااستفاده می کنند .
روانشناسی فرهنگی متمایز از روان شناسی بین فرهنگی[1] است چرا که روانشناسان بین فرهنگی به طور کلی فرهنگ را به عنوان ابزاری برای آزمون جهانی فرایندهای روانی به جای تعیین چگونگی شکل گیری فرآیندهای روانی در اثر آداب و رسوم فرهنگی محلی ، به کار می برند .
بنابراین در حالی که یک روانشناس بین فرهنگی ممکن است بپرسد که آیا مراحل رشدی پیاژه کلیتی از تنوع فرهنگ هاست ، یک روانشناس فرهنگی علاقه مند می شود به این که چگونه آداب و رسوم اجتماعی مجموعه بخصوصی از فرهنگ ها ، به رشد فرآیندهای شناختی ، از راه های مختلف اثر می گذارند .
روانشناسی فرهنگی ، شاخه ای از روانشناسی است که با مطالعه و تاثیر فرهنگ ، سنت و آداب ورسوم اجتماعی بر وحدت و یکپارچگی روان نوع بشر سروکار دارد .
روانشناسی فرهنگی ، ریشه در سال های 1960 و 1970 دارد ، اما در سال های1980 و 1990 برجسته تر شد.
برخی از متون کلاسیک ترویج دهنده ی روانشناسی فرهنگی عبارتند از:
شوودر و لوین[1] (1984) ، تریاندیس[2] (1989) ، برونر[3] (1990) ، شوودر[4] (1991) ، مارکوس و کیتایاما[5] (1991 ، کول[6] (1996) ، نیسبت و کوهن([7] (1996 ، شور[8] (1996) ، فیسکه و همکاران[9] (1998) ، نیسبت وهمکاران[10] (2001)و نیسبت[11] (2003).
[1] Shweder and Levine
[2] Triandis
[3] Bruner
[4] Shweder
[5] Markus and Kitayama
[6] Cole
[7] Nisbett & Cohen
[8] Shore
[9] Fiske, et al.
[10] Nisbett, et al
[11] Nisbett
روانشناسی فرهنگی ، زمینه ای از روان شناسی است که برجدایی ناپذیر
بودن فرهنگ و ذهن (روان) از یکدیگر تأکید می کند ، و بر آن است که
نظریه های روان شناختی متعلق به یک فرهنگ، به احتمال زیاد کاربرد
محدودتری درهنگام بکارگیری در فرهنگ متفاوت دارند.
- همان طوری که ریچارد شودر- یکی از طرفداران اصلی این رشته
می نویسد ، روان شناسی فرهنگی ، عبارت است از مطالعه از طریق
سنن فرهنگی و تنظیم آداب و رسوم اجتماعی ، بیان ، و دگرگونی روان
انسان ، در نتیجه در ارتباط با مقوله های ذهن ، خود و احساس ،
کمتر به یکپارچگی روانی نوع بشر قایل است تا واگرایی قومی
( 1991،ص 72 )
(ترجمه از ویکی پدیا)