روان شناسی و فرهنگ

این وبلاگ به منظور تبیین کنش های متقابل دو مقوله ی فرهنگ و روان شناسی و سایر مباحث مرتبط با علم روان شناسی راه اندازی شده است

روان شناسی و فرهنگ

این وبلاگ به منظور تبیین کنش های متقابل دو مقوله ی فرهنگ و روان شناسی و سایر مباحث مرتبط با علم روان شناسی راه اندازی شده است

بیمار یا مراجع

     سیستم های روان شناسی ، نه از آن جهت که دارای موضوع کار و بررسی متفاوتی هستند بلکه از آن جهت که در واقعیت و لزوماً باید نگاه انسان مدارانه ای نسبت به موضوع فعالیت و حوزه ی تخصصی خود داشته باشند ، با حرفه های پزشکی ، تفاوت قابل توجهی دارند . در فرایندهای مشاوره و روان درمانی به جز در برخی رویکردهای معدود ، آن چیزی که در کانون توجه قرار دارد ، خود انسان و سیستم فراگیر ارگانیسم است . حتی اگر یک مسئله و یک رفتار بخصوص از انسان مد نظر باشد و در جریان درمان آماج طرح های درمانی قرار گیرد ، ضرورتاً کل سیستم انسان به معنای کامل کلمه در مدار توجه روان شناس آشنا ومسلط به حوزه ی تخصصی خود ، واقع می شود و در صورت رسیدن به نتیجه ی نسبی برآیند کار در ارتباط با یک رفتار یا مسئله ی مشخص، قابلیت تعمیم به سایر حوزه های مشکل دار را دارد . یکی از وجوه تمایز آشکار و شفاف روان شناسی با رشته های پزشکی ،موضوع محوریت نگاه انسانی به خود فردی است که برای اخذ کمک مراجعه کرده است . در سیستم پزشکی ، فرد مراجعه کننده، دارای برچسب مشخص مریض یا بیمار (ill , sick , patient , . . . ) است . اصطلاح patient  که در زبان انگلیسی به معنای صبور و شکیباست ، برای اشاره به کسی به کار می رود که مریض است و مطابق مدل پزشکی ، کسی است که به صورت نافعال و صبورانه در اختیار سیستم درمان طبی قرار می گیرد .  در نظام پزشک - بیمار ، پزشک ، طرف فعال و بیمار طرف نافعال و منفعل جریان درمان است . البته برای پزشک نیز چنین رویکردی ناخوشایند نیست چراکه علاوه بر تأمین حس قدرت گرایی ، رافع بسیاری از مسئولیت های مسلم متخصصی است که موضوع معالجه اش انسان است . 

     در دیگر سو نظام روان شناسی قرار دارد که هر چند در برخی موارد گرایش به رابطه ی پزشک - بیمار رایج در آن به چشم می خورد، لکن وجه غالب قضیه ، محوریت مراجع است که از زمان راجرز شتاب بیشتری به خود گرفته است . فرد دریافت کننده ی کمک در سیستم های مشاوره و روان درمانی، بیمار از آن گونه که در نظام پزشک- بیمار مشاهده می شود نیست . این موضوع هم در خصوص پرداخت تخصصی به مشکل و هم در ارتباط با پذیرش فرد مراجعه کننده به عنوان انسان و هم در تعامل متقابل و فرایند درمان ، صدق می کند .    فرد کمک گیرنده در غالب جریان های روان درمانی و مشاوره ، به نام مراجع یا درمانجو( Client ) شناخته می شود . درمانجو به فردی اشاره دارد که جویای درمان روان شناختی است و این واقعیت را منعکس می کند که روان درمانی ، اقدامی مشترک است . بر این اساس مراجع در فرایند مشاوره و درمان منفعل و غیر فعال نیست بلکه روند تعاملی عمیق و گسترده ای فی مابین مشاور و روان درمان گر با مراجع وجود دارد .  بنابراین با شکل گیری رابطه ی روان شناختی ( Rapport ) و طرح مشکل، جریان دوسویه ای آغاز می شود که نهایتاً و به تدریج کل مسئولیت درمان به عهده ی مراجع گذاشته می شود .  این بدین معناست که همه چیز از درون انسان بر می خیزد، چه افکار منفی و مخرب و چه افکار مثبت و سازنده .   و مشاور همچون آینه ای است که مراجع را به خودش می نمایاند و ارزش های وجودی و توانمندی های او را به خودش نشان می دهد و از کژی هایی که در وجود او رخ داده اند مطلع اش می کند .   


در باره ی روان شناسی فرهنگی - 3

روانشناسان فرهنگی ، به طور کلی از روش های قوم نگارانه یا تجربی (و یا ترکیبی از هر دو) برای جمع آوری داده هااستفاده می کنند  .

روانشناسی فرهنگی متمایز از روان شناسی بین فرهنگی[1] است چرا که روانشناسان بین فرهنگی به طور کلی فرهنگ را به عنوان ابزاری برای آزمون جهانی فرایندهای روانی به جای تعیین چگونگی شکل گیری فرآیندهای روانی در اثر آداب و رسوم فرهنگی محلی ، به کار می برند .

بنابراین در حالی که یک روانشناس بین فرهنگی ممکن است بپرسد که آیا مراحل رشدی پیاژه کلیتی از تنوع فرهنگ هاست ، یک روانشناس فرهنگی علاقه مند می شود به این که چگونه آداب و رسوم اجتماعی مجموعه بخصوصی از فرهنگ ها ، به رشد فرآیندهای شناختی ، از راه های مختلف اثر می گذارند .

( ترجمه از متن اصلی در ویکی پدیا )

[1] cross-cultural psychology

در باره ی روان شناسی فرهنگی - 2

روانشناسی فرهنگی ، شاخه ای از روانشناسی است  که با مطالعه و تاثیر فرهنگ ، سنت و آداب ورسوم اجتماعی بر وحدت و یکپارچگی روان نوع بشر سروکار دارد .

روانشناسی فرهنگی ، ریشه در سال های 1960 و 1970  دارد ، اما در سال های1980 و 1990 برجسته تر شد.

برخی از متون کلاسیک ترویج دهنده ی روانشناسی فرهنگی عبارتند از:

شوودر و لوین[1] (1984) ، تریاندیس[2] (1989) ، برونر[3] (1990) ، شوودر[4] (1991) ، مارکوس و کیتایاما[5] (1991 ، کول[6] (1996) ، نیسبت و کوهن([7] (1996 ، شور[8] (1996) ، فیسکه و همکاران[9]  (1998) ، نیسبت وهمکاران[10]  (2001)و نیسبت[11]  (2003).



[1] Shweder and Levine

[2] Triandis

[3] Bruner

[4] Shweder

[5] Markus and Kitayama

[6] Cole

[7] Nisbett & Cohen

[8] Shore

[9] Fiske, et al.

[10] Nisbett, et al

[11] Nisbett

در باره روان شناسی فرهنگی-1

     روانشناسی فرهنگی ، زمینه ای از روان شناسی است که برجدایی ناپذیر  

 

بودن فرهنگ و  ذهن (روان) از یکدیگر تأکید می کند ، و بر آن است که  

 

نظریه های روان شناختی متعلق به یک فرهنگ، به احتمال زیاد کاربرد 

 

 محدودتری درهنگام بکارگیری در فرهنگ متفاوت دارند.

 

   - همان طوری که ریچارد شودر- یکی از طرفداران اصلی این رشته  

 

می نویسد ، روان شناسی فرهنگی ، عبارت است از مطالعه از طریق 

  

سنن فرهنگی و تنظیم آداب و رسوم اجتماعی ، بیان ، و دگرگونی روان 

 

 انسان ، در نتیجه در ارتباط با مقوله های ذهن ، خود و احساس ،

 

 کمتر به یکپارچگی روانی نوع بشر قایل است تا واگرایی قومی

 

 ( 1991،ص 72 )   

 

 

(ترجمه از ویکی پدیا)

 

سخن اول

 

به نام هستی بخش یگانه   

اوست که سرآغاز و سرانجام همه چیز عالم است  

بود و نبود کائنات در ید قدرت اوست  

برهرکاری که اراده کند ، توانای مطلق است  

از همه پیراستگی ها پاک و منزه است  

سر رشته و سرچشمه همه ی امور در چنبره ی اراده اوست  

اوست که می آفریند و می میراند و دوباره زنده می کند  

و آدمی خداگونه ای در طبیعت است  

که از دمیدن روح آن کمال و زیبایی مطلق ، برخاسته است  

و این موجود ناطق و متحرک و بینا و شنوا و فهیم،   

انعکاسی از وجود آن حقیقت متعالی است  

وجانشینی هبوط کرده در کویر زندگی در کره خاکی  

وراهی از حضیض خاک تا فلک الافلاک هستی و بودن و شدن ، پیش پای او