سیستم های روان شناسی ، نه از آن جهت که دارای موضوع کار و بررسی متفاوتی هستند بلکه از آن جهت که در واقعیت و لزوماً باید نگاه انسان مدارانه ای نسبت به موضوع فعالیت و حوزه ی تخصصی خود داشته باشند ، با حرفه های پزشکی ، تفاوت قابل توجهی دارند . در فرایندهای مشاوره و روان درمانی به جز در برخی رویکردهای معدود ، آن چیزی که در کانون توجه قرار دارد ، خود انسان و سیستم فراگیر ارگانیسم است . حتی اگر یک مسئله و یک رفتار بخصوص از انسان مد نظر باشد و در جریان درمان آماج طرح های درمانی قرار گیرد ، ضرورتاً کل سیستم انسان به معنای کامل کلمه در مدار توجه روان شناس آشنا ومسلط به حوزه ی تخصصی خود ، واقع می شود و در صورت رسیدن به نتیجه ی نسبی برآیند کار در ارتباط با یک رفتار یا مسئله ی مشخص، قابلیت تعمیم به سایر حوزه های مشکل دار را دارد . یکی از وجوه تمایز آشکار و شفاف روان شناسی با رشته های پزشکی ،موضوع محوریت نگاه انسانی به خود فردی است که برای اخذ کمک مراجعه کرده است . در سیستم پزشکی ، فرد مراجعه کننده، دارای برچسب مشخص مریض یا بیمار (ill , sick , patient , . . . ) است . اصطلاح patient که در زبان انگلیسی به معنای صبور و شکیباست ، برای اشاره به کسی به کار می رود که مریض است و مطابق مدل پزشکی ، کسی است که به صورت نافعال و صبورانه در اختیار سیستم درمان طبی قرار می گیرد . در نظام پزشک - بیمار ، پزشک ، طرف فعال و بیمار طرف نافعال و منفعل جریان درمان است . البته برای پزشک نیز چنین رویکردی ناخوشایند نیست چراکه علاوه بر تأمین حس قدرت گرایی ، رافع بسیاری از مسئولیت های مسلم متخصصی است که موضوع معالجه اش انسان است .
در دیگر سو نظام روان شناسی قرار دارد که هر چند در برخی موارد گرایش به رابطه ی پزشک - بیمار رایج در آن به چشم می خورد، لکن وجه غالب قضیه ، محوریت مراجع است که از زمان راجرز شتاب بیشتری به خود گرفته است . فرد دریافت کننده ی کمک در سیستم های مشاوره و روان درمانی، بیمار از آن گونه که در نظام پزشک- بیمار مشاهده می شود نیست . این موضوع هم در خصوص پرداخت تخصصی به مشکل و هم در ارتباط با پذیرش فرد مراجعه کننده به عنوان انسان و هم در تعامل متقابل و فرایند درمان ، صدق می کند . فرد کمک گیرنده در غالب جریان های روان درمانی و مشاوره ، به نام مراجع یا درمانجو( Client ) شناخته می شود . درمانجو به فردی اشاره دارد که جویای درمان روان شناختی است و این واقعیت را منعکس می کند که روان درمانی ، اقدامی مشترک است . بر این اساس مراجع در فرایند مشاوره و درمان منفعل و غیر فعال نیست بلکه روند تعاملی عمیق و گسترده ای فی مابین مشاور و روان درمان گر با مراجع وجود دارد . بنابراین با شکل گیری رابطه ی روان شناختی ( Rapport ) و طرح مشکل، جریان دوسویه ای آغاز می شود که نهایتاً و به تدریج کل مسئولیت درمان به عهده ی مراجع گذاشته می شود . این بدین معناست که همه چیز از درون انسان بر می خیزد، چه افکار منفی و مخرب و چه افکار مثبت و سازنده . و مشاور همچون آینه ای است که مراجع را به خودش می نمایاند و ارزش های وجودی و توانمندی های او را به خودش نشان می دهد و از کژی هایی که در وجود او رخ داده اند مطلع اش می کند .
روانشناسان فرهنگی ، به طور کلی از روش های قوم نگارانه یا تجربی (و یا ترکیبی از هر دو) برای جمع آوری داده هااستفاده می کنند .
روانشناسی فرهنگی متمایز از روان شناسی بین فرهنگی[1] است چرا که روانشناسان بین فرهنگی به طور کلی فرهنگ را به عنوان ابزاری برای آزمون جهانی فرایندهای روانی به جای تعیین چگونگی شکل گیری فرآیندهای روانی در اثر آداب و رسوم فرهنگی محلی ، به کار می برند .
بنابراین در حالی که یک روانشناس بین فرهنگی ممکن است بپرسد که آیا مراحل رشدی پیاژه کلیتی از تنوع فرهنگ هاست ، یک روانشناس فرهنگی علاقه مند می شود به این که چگونه آداب و رسوم اجتماعی مجموعه بخصوصی از فرهنگ ها ، به رشد فرآیندهای شناختی ، از راه های مختلف اثر می گذارند .
روانشناسی فرهنگی ، شاخه ای از روانشناسی است که با مطالعه و تاثیر فرهنگ ، سنت و آداب ورسوم اجتماعی بر وحدت و یکپارچگی روان نوع بشر سروکار دارد .
روانشناسی فرهنگی ، ریشه در سال های 1960 و 1970 دارد ، اما در سال های1980 و 1990 برجسته تر شد.
برخی از متون کلاسیک ترویج دهنده ی روانشناسی فرهنگی عبارتند از:
شوودر و لوین[1] (1984) ، تریاندیس[2] (1989) ، برونر[3] (1990) ، شوودر[4] (1991) ، مارکوس و کیتایاما[5] (1991 ، کول[6] (1996) ، نیسبت و کوهن([7] (1996 ، شور[8] (1996) ، فیسکه و همکاران[9] (1998) ، نیسبت وهمکاران[10] (2001)و نیسبت[11] (2003).
[1] Shweder and Levine
[2] Triandis
[3] Bruner
[4] Shweder
[5] Markus and Kitayama
[6] Cole
[7] Nisbett & Cohen
[8] Shore
[9] Fiske, et al.
[10] Nisbett, et al
[11] Nisbett
روانشناسی فرهنگی ، زمینه ای از روان شناسی است که برجدایی ناپذیر
بودن فرهنگ و ذهن (روان) از یکدیگر تأکید می کند ، و بر آن است که
نظریه های روان شناختی متعلق به یک فرهنگ، به احتمال زیاد کاربرد
محدودتری درهنگام بکارگیری در فرهنگ متفاوت دارند.
- همان طوری که ریچارد شودر- یکی از طرفداران اصلی این رشته
می نویسد ، روان شناسی فرهنگی ، عبارت است از مطالعه از طریق
سنن فرهنگی و تنظیم آداب و رسوم اجتماعی ، بیان ، و دگرگونی روان
انسان ، در نتیجه در ارتباط با مقوله های ذهن ، خود و احساس ،
کمتر به یکپارچگی روانی نوع بشر قایل است تا واگرایی قومی
( 1991،ص 72 )
(ترجمه از ویکی پدیا)
به نام هستی بخش یگانه
اوست که سرآغاز و سرانجام همه چیز عالم است
بود و نبود کائنات در ید قدرت اوست
برهرکاری که اراده کند ، توانای مطلق است
از همه پیراستگی ها پاک و منزه است
سر رشته و سرچشمه همه ی امور در چنبره ی اراده اوست
اوست که می آفریند و می میراند و دوباره زنده می کند
و آدمی خداگونه ای در طبیعت است
که از دمیدن روح آن کمال و زیبایی مطلق ، برخاسته است
و این موجود ناطق و متحرک و بینا و شنوا و فهیم،
انعکاسی از وجود آن حقیقت متعالی است
وجانشینی هبوط کرده در کویر زندگی در کره خاکی
وراهی از حضیض خاک تا فلک الافلاک هستی و بودن و شدن ، پیش پای او